پدر گفتش که حرصت غالب آمد


دلت زان کیمیا را طالب آمد

چه خواهی کرد دنیای دنی را


سرای مکر و جای دشمنی را

که دنیا هست زالی هفت پرده


برای صید تو هر هفت کرده

همی بینم ز حرصت رفته آرام


بیارام ای چو مرغ افتاده در دام

که مرغ حرص را خاکست دانه


ز خاکش سیری آید جاودانه